بوسهای داد مرا دلبر عیار و برفت
چه شدی چونک یکی داد بدادی شش و هفت
هر لبی را که ببوسید نشانها دارد
که ز شیرینی آن لب بشکافید و بکفت
یک نشان آنک ز سودای لب آب حیات
هر زمانی بزند عشق هزار آتش و نفت
یک نشان دگر آن است که تن نیز چو دل
میدود در پی آن بوسه به تعجیل و به تفت
تنگ و لاغر گردد به مثال لب دوست
چه عجب لاغری از آتش معشوقه زفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف بوسهای میپردازد که از جانب معشوقهاش دریافت کرده و پس از آن، او از پیشش رفته است. شاعر به تأثیر عمیق این بوسه بر دل و جانش اشاره میکند و میگوید هر بوسه نشانهای به همراه دارد. او همچنین احساسات شدیدی که این بوسه در او ایجاد کرده—شور و شوق عشق و تشنگی—را توصیف میکند. عشق و هواخواهی در وجودش شعلهور شده و هر لحظه به یاد آن بوسه، شوق و بیتابی او بیشتر میشود. به نوعی، شاعر از تبعات روحی و جسمی این بوسه و عشق یاری میبرد.
هوش مصنوعی: دلبر خوشسیما بوسهای به من داد و سپس رفت. نمیدانم چه بر سرم آمد، زیرا با یک بوسه، دنیایی از احساسات را به من عطا کرد.
هوش مصنوعی: هر لبی که ببوسید نشانههایی دارد که به خاطر شیرینی آن لب، ممکن است جدا کنید و بچشید.
هوش مصنوعی: عشقی که از آرزو و خیاله به دل آدم دست میدهد، میتواند مانند آتش و نفت در درون انسان شعلهور شود و او را دچار تب و تاب کند. این عشق، همچون نشانهای از امید به زندگی و جوانی، در کنار آب حیات و جاودانگی همیشه وجود دارد.
هوش مصنوعی: یک نشانه دیگر این است که جسم نیز مانند دل، با شتاب و اشتیاق به دنبال آن بوسه میدود.
هوش مصنوعی: در اثر عشق و محبت به معشوق، شخص دچار تغییراتی میشود و حتی ممکن است به شدت لاغر و ضعیف شود. این تغییرات به قدری عمیق هستند که انسان میتواند مانند لبهای معشوقش که زیبا و جذاباند، به تنگی و لاغری بیفتد. در واقع، این کاهش وزن و لاغری به نوعی از شعلههای عشق ناشی میشود که فرد را تحت تأثیر قرار میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اینهمه زاری عاشق بنمود و ننهفت
هیچ معشوقهٔ او را دل و دیده نشکفت
ساعتی با او ننشست و نیاسود و نخفت
نشدش کالبد از زاری و ز فرقت زفت
در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
تا تو بازآیی از آنجا که نمییارم گفت
هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد
خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت
گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو
[...]
هر شب از هجر تو تا روز نمی یارم خفت
با کسی واقعه خویش نمی یارم گفت
زیر پهلوی هر آن کس که پُر از خار بود
همه شب هیچ شکی نیست که نتواند خفت
هر یک از تار مژه قطره آبی دارد
[...]
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل
[...]
ای که گفتی: ز در دوست درون نتوان رفت!
شوق چون خضر ره ما شده چون نتوان رفت؟!
عشق در کوی بتان، بسته طلسمی ز وفا؛
که توان رفت درون، لیک برون نتوان رفت!
ای که داری هوس روی بتان در هر گام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.