گنجور

 
مولانا

عجب ای ساقی جان مطرب ما را چه شدست

هله چون می‌نزند ره ره او را کِه زدست

او ز هر نیک و بد خلق چرا می‌لنگد

بد و نیک همه را نعره مطرب مددست

دف دریدست طرب را به خدا بی‌دف او

مجلس یارکده بی‌دم او بارکدست

شهر غلبیرگهی دان که شود زیر و زبر

دست غلبیرزنش سخره صاحب بلدست

خیره کم گوی خمش مطرب مسکین چه کند

این همه فتنه آن فتنه گر خوب خدست