گنجور

 
مولانا

قصر بود روح ما نی تل ویرانه‌ای

همدم ما یار ما نی دم بیگانه‌ای

بادیه‌ای هایلست راه دل و کی رسد

جز که دل پردلی رستم مردانه‌ای

نی دل خصم افکنی بل دل خویش افکنی

نی دل تن پروری عاشق جانانه‌ای

چونک فروشد تنش در تک خاک لحد

رست درخت قبول از بن چون دانه‌ای

عاشق آن نور کیست جز دل نورانیی

فتنه آن شمع چیست جز تن پروانه‌ای

مسرح روح الله است جلوه روح القدس

زانک ورا آفتاب هست عزبخانه‌ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

بستگی این سماع هست ز بیگانه‌ای

ز ارچلی جغد گشت حلقه چو ویرانه‌ای

آنک بود همچو برف سرد کند وقت را

چون بگدازد چو سیل پست کند خانه‌ای

غیر برونی بدست غیر درونی بتر

[...]

حکیم نزاری

هر که جگرگوشه ای دارد و جانانه ای

در نظرش مصر دان هست چو ویرانه ای

خاصه که تو دل بری شنگِ جهانی که نیست

در صدفِ روزگار همچو تو دردانه ای

مطلعِ خورشید چیست رویِ تو دیدن صباح

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه