گنجور

 
مولانا

سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری

که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری

رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش

که دهد خاک دژم را صفت جانوری

همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند

تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری

در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند

کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری

گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی

پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری

بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان

که نشاید که خسان را به یکی خس بخری

حیله می‌کرد دلم تا ز غمش سر ببرد

گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری

شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست

رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

برهٔ بریان هر جا که بود چاکر تست

طبق حلوا داماد و تو او را خسری

خوردنیهای جهان گر به شکم جمع شدند

همه گفتند که ای خواجه تو ما را پدری

ای همه نزهت و شادی و همه راحت و روح

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه