گنجور

 
مولانا

تو کیی در این ضمیرم که فزونتر از جهانی

تو که نکته جهانی ز چه نکته می‌جهانی

تو کدام و من کدامم تو چه نام و من چه نامم

تو چه دانه من چه دامم که نه اینی و نه آنی

تو قلم به دست داری و جهان چو نقش پیشت

صفتیش می‌نگاری صفتیش می‌ستانی

چو قلم ز دست بنهی بدهیش بی‌قلم تو

صفتی که نور گیرد ز خطاب لن ترانی

تن اگر چه در دوادو اثر نشان جان است

بنماید از لطافت رخ جان بدین نشانی

سخن و زبان اگر چه که نشان و فیض حق است

به چه ماند این زبانه به فسانه زبانی

گل و خار و باغ اگر چه اثری است ز آسمان‌ها

به چه ماند این حشیشی به جمال آسمانی

وگر آسمان و اختر دهدت نشان جانان

به چه ماند این دو فانی به جلالت معانی

بفروز آتشی را که در او نشان بسوزد

به نشان رسی تو آن دم که تو بی‌نشان بمانی

هجر الحبیب روحی و هما بلامکان

حجبا عن المدارک لنهایه التدانی

و هوائه ربیع نضرت به جنان

و جنانه محیط و جنانه جنانی

 
 
 
عمعق بخاری

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عطار

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

نجم‌الدین رازی

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

مولانا

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه