گنجور

 
مولانا

ای دهان آلوده جانی از کجا می خورده‌ای

و آن طرف کاین باده بودت از کجا ره برده‌ای

با کدامین چشم تو از ظلمتی بگذشته‌ای

با کدامین پای راه بی‌رهی بسپرده‌ای

با کدامین دست بردی حادثات دهر را

از جمال دلربایی آینه بسترده‌ای

نی هزاران بار خون خویشتن را ریختی

نی هزاران بار تو در زندگی خود مرده‌ای

نی هزاران بار اندر کوره‌های امتحان

درگدازیدی چو مس و همچو مس بفسرده‌ای

نی تو بر دریای آتش بال و پر را سوختی

نی تو بر پشت فلک پاهای خود افشرده‌ای

چون از این ره هیچ گردی نیست بر نعلین تو

از ورای این همه تو چونک اهل پرده‌ای

چشم بگشا سوی ما آخر جوابی بازگو

کز درون بحر دانش صافیی نی درده‌ای

گفت جانم کز عنایت‌های مخدوم زمان

صدر شمس الدین تبریزی تو ره گم کرده‌ای

گر یکی غمزه رساند مر تو را ای سنگ دل

از ورای این نشان‌ها که به گفت آورده‌ای

بی علاج و حیله‌ها گر سنگ باشی در زمان

گوهری گردی از آن جنسی که تو نشمرده‌ای