گنجور

 
مولانا

هلا ای آب حیوان از نوایی

همی‌گردان مرا چون آسیایی

چنین می‌کن که تا بادا چنین باد

پریشان دل به جایی من به جایی

نجنبد شاخ و برگی جز به بادی

نپرد برگ که بی‌کهربایی

چو کاهی جز به بادی می‌نجنبد

کجا جنبد جهانی بی‌هوایی

همه اجزای عالم عاشقانند

و هر جزو جهان مست لقایی

ولیک اسرار خود با تو نگویند

نشاید گفت سر جز با سزایی

چراخواران چراشان هم چراخوار

ز کاسه و خوان شیرین کدخدایی

نه موران با سلیمان راز گفتند

نه با داوود می‌زد که صدایی

اگر این آسمان عاشق نبودی

نبودی سینه او را صفایی

وگر خورشید هم عاشق نبودی

نبودی در جمال او ضیایی

زمین و کوه اگر نه عاشق اندی

نرستی از دل هر دو گیاهی

اگر دریا ز عشق آگه نبودی

قراری داشتی آخر به جایی

تو عاشق باش تا عاشق شناسی

وفا کن تا ببینی باوفایی

نپذرفت آسمان بار امانت

که عاشق بود و ترسید از خطایی

 
 
 
از گنجینهٔ گنجور دیدن کنید!
غزل شمارهٔ ۲۶۷۴ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

گل خندان خجل گردد بهاری

که تو رنگ از بهار و گل به آری

بسیم ومشک نازد جان ازیرا

که سیمین عارض و مشکین عذاری

نگار قندهاری قند لب نیست

[...]

باباطاهر

دیُم یک عندلیب خوشنوایی

که می‌نالید وقت صبحگاهی

به شاخ گلبنی با گل همی گفت

که یارا بی وفایی بی وفائی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
امیر معزی

همای کلک تو مرغی است لاغر

که از منقار او شد ملک فربی

هر آنکس کو تو را بیند بپرسد

که این خورشید تابنده است یا نی

نظامی عروضی

بسا کاخا که محمودش بنا کرد

که از رفعت همی با مه مرا کرد

نبینی زآن همه یک خشت بر پای

مدیح عنصری مانده‌ست بر جای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه