گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

عیسی چو توی جانا ای دولت ترسایی

لاهوت ازل را از ناسوت تو بنمایی

ایمان ز سر زلفت زنار عجب بندد

کز کافر زلف خود یک پیچ تو بگشایی

ای از پس صد پرده درتافته رخسارت

تا عالم خاکی را از عشق برآرایی

جان دوش ز سرمستی با عشق تو عهدی کرد

جان بود در آن بیعت با عشق به تنهایی

سر عشق به گوشش برد سر گفت به گوش جان

کس عهد کند با خود نی تو همگی مایی

چندانک تو می‌کوشی جز چشم نمی‌پوشی

تا چند گریزی تو از خویش و نیاسایی

جان گفت که ای فردم سوگند بدین دردم

سوگند بدان زلفی عاشق کش سودایی

کان عهد که من کردم بی‌جان و بدن کردم

نی ما و نه من کردم ای مفرد یکتایی

مست آنچ کند در می از می‌بود آن به روی

در آب نماید او لیک او است ز بالایی

تبریز ز شمس الدین آخر قدحی زو هین

آن ساقی ترسا را یک نکته نفرمایی

 
 
 
عطار

دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی

رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی

قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان

حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی

گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

با هر کی تو درسازی می‌دانک نیاسایی

زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی

تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا

کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی

بردار صراحی را بگذار صلاحی را

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند

هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست

[...]

حکیم نزاری

عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی

ای عقل درین منزل مِن بعد چه می‌پایی

گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی

تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی

گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی

چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی

سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل

ای صبر، همین بودت بازوی توانایی

در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه