من نیت آن کردم تا باشم سودایی
نیت ز کجا گنجد اندر دل شیدایی
مجنونی من گشته سرمایه صد عاقل
وین تلخی من گشته دریای شکرخایی
زیر شجر طوبی دیدم صنمی خوبی
بس فتنه و آشوبی افکنده ز زیبایی
از من دو جهان شیدا وز من همه سر پیدا
فارغ ز شب و فردا چون باشم فردایی
میگفت کرایم من وقتی که برآیم من
جان کی فزایم من گفتم دلم افزایی
دریای معانی بین بیقیمت و بیکابین
تبریز ز شمس الدین بیصورت دریایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر ابراز میکند که تصمیم گرفته است عاشق و شیدا باشد و میپرسد که این نیت عمیق در دل او چگونه جا میگیرد. او به حالتی مجنونی اشاره میکند که در آن احساسات و افکارش بیشتر از عقلش میشود و تلخی او مانند دریایی از شیرینی است. همچنین از زیباییای که در زیر درخت طوبی دیده، سخن میگوید، زیبا و فتنهانگیز. شاعر میگوید که از درونش دو جهان شیدا بیرون میآید و او نه به شب و نه به فردا فکر میکند. در نهایت، او بر درک عمیق خود از معانی و ارزشهای بیقیمت تأکید میکند و به تبریز و شمس الدین اشاره میکند، که به معنای عمیق واقعی زندگی و عشق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که دلسوخته و عاشق باشم، اما نمیدانم این حالت عشق و شیدایی چگونه در دل جا میگیرد.
هوش مصنوعی: من به حدی دیوانه و عاشق شدهام که ارزش صد نفر عاقل را پیدا کردهام و این درد و تلخی من، همچون دریا از شیرینی و لطف پر شده است.
هوش مصنوعی: در زیر درخت طوبی، محبوبی زیبا را دیدم که با زیباییاش، فتنه و آشوبی به پا کرده است.
هوش مصنوعی: من دو عالم را متوجه خود کردهام و همه چیزها در من آشکار است. بینیاز از شب و فردا، من چگونه میتوانم در فردا باشم؟
هوش مصنوعی: میگفت وقتی که من نزد تو میآیم، زندگیام بیشتر میشود. من هم پاسخ دادم که دل من شاد میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به وجود بیپایانی از معانی اشاره دارد که در تبریز، با نام شمسالدین، وجود دارد. این معانی ارزان و بدون هیچ مرز و قاعدهای هستند، به گونهای که به سادگی میتوان به آنها دسترسی پیدا کرد. در واقع، با تکیه بر شمسالدین، دریایی از مفاهیم بیصورت و بیحد و مرز نمایان میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.