گنجور

 
مولانا

ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری

وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری

در حسن بهشت تو در زیر درختانت

هر سوی یکی ساقی هر سوی یکی حوری

از عشق شراب تو هر سوی یکی جانی

محبوس یکی خنبی چون شیره انگوری

هر صبح ز عشق تو این عقل شود شیدا

بر بام دماغ آید بنوازد طنبوری

ای شادی آن شهری کش عشق بود سلطان

هر کوی بود بزمی هر خانه بود سوری

بگذشتم بر دیری پیش آمد قسیسی

می‌زد به در وحدت از عشق تو ناقوری

ادریس شد از درسش هر جا که بد ابلیسی

در صحبت آن کافر شب گشته چون کافوری

گفتم ز کی داری این گفتا ز یکی شاهی

هم عاشق و معشوقی هم ناصر و منصوری

یک شاه شکرریزی شمس الحق تبریزی

جان پرور هر خویشی شور و شر هر دوری

 
 
 
جلال عضد

ای برگ گل سوری! از خار مکن دوری

از خار مکن دوری، ای برگ گل سوری!

آن را که تو منظوری در چشم جهان ناید

در چشم جهان ناید آن را که تو منظوری

ای دوست به دستوری در پای تو می میرم

[...]

قاسم انوار

من قبله بدل کردم، تا کی بود این کوری؟

جویای لقا گشتم، تا چند ز مهجوری؟

گویند که: نتوان دید آن یار گرامی را

آری نتوان دیدن تا غافل و مغروری

ای بحر چنین ساکن، دلها ز تو شد ایمن

[...]

نظام قاری

ای برگ گل سوری از خار مکن دوری

از خار مکن دوری ای برگ گل سوری

ای مخفی کافوری از پنبه مکن دوری

از پنبه مکن دوری ای مخفی کافوری

در پرده مستوری والا نتواند بود

[...]

بیدل دهلوی

دلدار قدح برکف‌، ما مرده ز مخموری

آه از ستم غفلت‌، فریاد ز مهجوری

سرمایهٔ آگاهی گر آینه‌داریهاست

در ما و تو چیزی نیست نزدیکتر از دوری

از نسخهٔ ما و من تحقیق چه خواندکس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه