گنجور

 
مولانا

گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستی

ای دولت و اقبالم آخر نه توام هستی

رستن ز جهان شک هرگز نبود اندک

خاک کف پای شه کی باشد سردستی

ای طوطی جان پر زن بر خرمن شکر زن

بر عمر موفر زن کز بند قفس رستی

ای جان سوی جانان رو در حلقه مردان رو

در روضه و بستان رو کز هستی خود جستی

در حیرت تو ماندم از گریه و از خنده

با رفعت تو رستم از رفعت و از پستی

ای دل بزن انگشتک بی‌زحمت لی و لک

در دولت پیوسته رفتی و بپیوستی

آن باده فروش تو بس گفت به گوش تو

جان‌ها بپرستندت گر جسم بنپرستی

ای خواجه شنگولی ای فتنه صد لولی

بشتاب چه می مولی آخر دل ما خستی

گر خیر و شرت باشد ور کر و فرت باشد

ور صد هنرت باشد آخر نه در آن شستی

چالاک کسی یارا با آن دل چون خارا

تا ره نزدی ما را از پای بننشستی

درجست در این گفتن بنمودن و بنهفتن

یک پرده برافکندی صد پرده نو بستی

 
 
 
امیر معزی

آن روی به نیکویی خورشید جهانستی

وان یار به‌ زیبایی چون حور جنانستی

خونخواره دو چشم او چون در نگرد شاید

گویی‌ که دو جادو را آهنگ به‌ جانستی

گر راز دو زلفینش ایام بدانستی

[...]

مولانا

من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی

ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی

ای مست مکش محشر بازآی ز شور و شر

آن دست بر آن دل نه ای کاش دلی هستی

ترک دل و جان کردم تا بی‌دل و جان گردم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه