گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی

بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام

من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی

تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم

هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی

نیست نزار عشق را جز که وصال داروی

نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی

عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند

گرچه بود گران سری گرچه بود سبک جهی

صدق نهنده هم توی در دل هر موحدی

نقش کننده هم توی در دل هر مشبهی

نوح ز اوج موج تو گشته حریف تخته‌ای

روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی

خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان

باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی

 
 
 
مولانا

از سر روزنم سحر گفت به قنجره مهی

هی تو بگو که کیستی؟ آنک ندادیش رهی

من تلف وصال تو،لیک تو کیستی؟ بگو

گفت: که « لاابالیی، خیره‌کشی، شهنشهی

بی‌پر و بال فضل من، بر نپرد ز تن دلی

[...]

سعدی

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی

گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی

جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی

شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی

از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

کیست که آرد گهی باز زماه خرگهی

تا که مشام جان به تو تازه کنیم گه گهی

صبح بود بعاشقان گر چه نتابد آفتاب

پرده اگر فروهلد در شب ماه خرگهی

صبر زعاشقان مجو ایکه بعقل غره ای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه