گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

کی باشد من با تو باده به گرو خورده

تو برده و من مانده من خرقه گرو کرده

در می شده من غرقه چون ساغر و چون کوزه

با یار درافتاده بی‌حاجب و بی‌پرده

صد نوش تو نوشیده تشریف تو پوشیده

صد جوش بجوشیده این عالم افسرده

از نور تو روشن دل چون ماه ز نور خور

وز بوی گلت خوشدل چون روغن پرورده

تا خود چه فسون گفتی با گل که شد او خندان

تا خود چه جفا گفتی با خارک پژمرده

یک لحظه بخندانی یک لحظه بگریانی

ای نادره صنعت‌ها در صنع درآورده

عاقل ز تو نازارد زان روی که زشت آید

ظلمت ز مه آشفته خاری ز گل آزرده

بس غصه رسول آمد از منعم و می‌گوید

ده مرده شکر خوردی بگذار یکی مرده

پس فکر چو بحر آمد حکمت مثل ماهی

در فکر سخن زنده در گفت سخن مرده

نی فکر چو دام آمد دریا پس این دام است

در دام کجا گنجد جز ماهی بشمرده

پس دل چو بهشتی دان گفتار زبان دوزخ

وین فکر چو اعرافی جای گنه و خرده

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۲۳۰۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده

در قعر چنین چاهی ناخورده و نابرده

دنیا نبود عیدم من زشتی او دیدم

گلگونه نهد بر رو آن روسپی زرده

گلگونه چه آراید آن خاربن بد را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صامت بروجردی

تا ذات تو را یزدان از پرده برآورده

وز آیت رحمانی معجون تو آورده

آن گونه که خود اعلی نام تو علی کرده

تو مالک و ما مملوک تو خواجه و ما مرده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه