ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده
در قعر چنین چاهی ناخورده و نابرده
دنیا نبود عیدم من زشتی او دیدم
گلگونه نهد بر رو آن روسپی زرده
گلگونه چه آراید آن خاربن بد را
آن خار فرورفته در هر جگر و گرده
با تارک گل آمد موبند فروهشته
ابروی خود از وسمه آن کور سیه کرده
منگر تو به خلخالش ساق سیهش را بین
خوش آید شب بازی لیک از سپس پرده
رو دست بشو از وی ای صوفی روشسته
دل را بستر از وی ای مرد سراسترده
بدبخت و گران جانی کو بخت از او جوید
دربند بزرگی شد میسوزد چون خرده
فریاد رس ای جانان ما را ز گران جانان
ای از عدمی ما را در چرخ درآورده
خاموش سخن میران زان خوش دم بیپایان
تا چند سخن سازی تو زین دم بشمرده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
هر روز پری زادی از سوی سراپرده
ما را و حریفان را در چرخ درآورده
صوفی ز هوای او پشمینه شکافیده
عالم ز بلای او دستار کشان کرده
سالوس نتان کردن مستور نتان بودن
[...]
تا ذات تو را یزدان از پرده برآورده
وز آیت رحمانی معجون تو آورده
آن گونه که خود اعلی نام تو علی کرده
تو مالک و ما مملوک تو خواجه و ما مرده
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.