ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره
تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره
ای عاشق الاهو ز استاره بگیر این خو
خورشید چو درتابد فانی شود استاره
آنها که قوی دستند دست تو چرا بستند
زیرا تو کنون طفلی وین عالم گهواره
چون در سخنها سفت و الارض مهادا گفت
ای میخ زمین گشته وز شهر دل آواره
ای بنده شیر تن هستی تو اسیر تن
دندان خرد بنما نعمت خور همواره
تا طفل بود سلطان دایه کندش زندان
تا شیر خورد ز ایشان نبود شه میخواره
از سنگ سبو ترسد اما چو شود چشمه
هر لحظه سبو آید تازان به سوی خاره
گوید که اگر زین پس او بشکندم شادم
جان داد مرا آبش یک باره و صد باره
گر در ره او مردم هم زنده بدو گردم
خود پاره دهم او را تا او کندم پاره
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره
تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره
ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته
بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره
صد چشمه بجوشانی در سینه چون مرمر
[...]
کن نوک سنان را تیز ای عقرب جراره
زهر از بن دندان ریز ای افعی خونخواره
از باد صبا بگریز ای پشه بیچاره
وز گربه همی پرهیز ای موش ستمکاره
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.