گنجور

 
مولانا

کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده

که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده

ز بدعهدی چه غم دارد شهنشاهی که برباید

جهانی را به یک غمزه قرانی را به یک خنده

بخواه ای دل چه می‌خواهی عطا نقد است و شه حاضر

که آن مه رو نفرماید که رو تا سال آینده

به جان شه که نشنیدم ز نقدش وعده فردا

شنیدی نور رخ نسیه ز قرص ماه تابنده

کجا شد آن عنایت‌ها کجا شد آن حکایت‌ها

کجا شد آن گشایش‌ها کجا شد آن گشاینده

همه با ماست چه با ما که خود ماییم سرتاسر

مثل گشته‌ست در عالم که جوینده‌ست یابنده

چه جای ما که ما مردیم زیر پای عشق او

غلط گفتم کجا میرد کسی کو شد بدو زنده

خیال شه خرامان شد کلوخ و سنگ باجان شد

درخت خشک خندان شد سترون گشت زاینده

خیالش چون چنین باشد جمالش بین که چون باشد

جمالش می‌نماید در خیال نانماینده

خیالش نور خورشیدی که اندر جان‌ها افتد

جمالش قرص خورشیدی به چارم چرخ تازنده

نمک را در طعام آن کس شناسد در گه خوردن

که تنها خورده‌ست آن را و یا بوده‌ست ساینده

عجایب غیر و لاغیری که معشوق است با عاشق

وصال بوالعجب دارد زدوده با زداینده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۲۹۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

امیر ابر تو فروردین فرخ باد فرخنده

مبراد از دلت شادی مبراد از لبت خنده

بسان کوه بادی تو فراز تخت پاینده

ز دل تیمار کاهند بدل شادی فزاینده

هران چیزی کجا کردند زیر خاکش آگنده

[...]

سنایی

زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده

چرا تابی سر زلفین چرا سوزی دل بنده

عقیقین آن دو لب داری به زیرش گور من کنده

مرا هر روز بی‌جرمی به گور اندر کنی زنده

تن من چون خیالی شد بسان زیر نالنده

[...]

انوری

شب تاریک و باد سرد و ابر تند و بارنده

غلاما خیز و آتش کن که هیزم داری افکنده

اگر از دود و آن آتش ترا مهمان فراز آید

تو از مال من آزادی که مهمان بهتر از بنده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه