گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

سیر نیم سیر نی از لب خندان تو

ای که هزار آفرین بر لب و دندان تو

هیچ کسی سیر شد ای پسر از جان خویش

جان منی چون یکی است جان من و جان تو

تشنه و مستسقیم مرگ و حیاتم ز آب

دور بگردان که من بنده دوران تو

پیش کشی می‌کنی پیش خودم کش تمام

تا که برآرد سرم سر ز گریبان تو

گرچه دو دستم بخست دست من آن تو است

دست چه کار آیدم بی‌دم و دستان تو

عشق تو گفت ای کیا در حرم ما بیا

تا نکند هیچ دزد قصد حرمدان تو

گفتم ای ذوالقدم حلقه این در شدم

تا که نرنجد ز من خاطر دربان تو

گفت که هم بر دری واقف و هم در بری

خارج و داخل توی هر دو وطن آن تو

خامش و دیگر مخوان بس بود این نزل و خوان

تا به ابد روم و ترک برخورد از خوان تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode