گنجور

 
مولانا

می‌دوید از هر طرف در جست و جو

چشم پرخون تیغ در کف عشق او

دوش خفته خلق اندر خواب خوش

او به قصد جان عاشق سو به سو

گاه چون مه تافته بر بام‌ها

گاه چون باد صبا او کو به کو

ناگهان افکند طشت ما ز بام

پاسبانان درشده در گفت و گو

در میان کوی بانگ دزد خاست

او بزد زخمی و پنهان کرد رو

گرد او را پاسبانی درنیافت

کش زبون گشته‌ست چرخ تندخو

بر سر زخم آمد افلاطون عقل

کو نشان‌ها را بداند مو به مو

گفت دانستم که زخم دست کیست

کو است اصل فتنه‌های تو به تو

چونک زخم او است نبود چاره‌ای

آنچ او بشکافت نپذیرد رفو

از پی این زخم جان نو رسید

جان کهنه دست‌ها از خود بشو

عشق شمس الدین تبریزی است این

کو برون است از جهان رنگ و بو

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

چون فروماندی ز بد کردار خویش

پارسا گشتی کنون و نیک خو

آن مثل کز پیش گفتند، ای پسر،

من به شعر آرم کنون از بهر تو

گند پیری گفت که‌ش خردی بریخت

[...]

میبدی

هموم رجال فی امور کثیرة

و همّی من الدنیا صدیق مساعد

هر کسی محراب دارد هر سویی

باز محراب سنایی کوی او

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
مولانا

ای بکرده رخت عشاقان گرو

خون مریز این عاشقان را و مرو

بر سر ره تو ز خون آثار بین

هر طرف تو نعره خونین شنو

گفتم این دل را که چوگانش ببین

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۶۳۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

خویشتن مشغول گردانم بدو

ور سنان انصاف بستانم از و

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه