گنجور

 
مولانا

سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو

وز می نو که داده‌ای جان نبرم به جان تو

زخم گران همی‌کشم زخم بزن که من خوشم

گرچه درون آتشم جمله زرم به جان تو

هر نفسی که آن رسد کار دلم به جان رسد

گرچه ز پا درآمدم جان سرم به جان تو

شکل طبیب عشق تو آمد و داد شربتی

خوردم از آن و هر نفس من بترم به جان تو

نور دو چشم و نور مه چون برسد یکی شود

تو چو مهی به جان من من بصرم به جان تو

هر چه که در نظر بود بسته بود عمارتش

آه که چنین خراب من از نظرم به جان تو

در تبریز شمس دین هست بلندتر شجر

شاد و به برگ و بانوا زان شجرم به جان تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۱۵۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

در سفر هوای تو بی‌خبرم به جان تو

نیک مبارک آمده‌ست این سفرم به جان تو

لعل قبا سمر شدی چونک در آن کمر شدی

کشته زار در میان زان کمرم به جان تو

همچو قمر برآمدی بر قمران سر آمدی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه