گنجور

 
مولانا

ای تو پناه همه روز محن

بازسپردم به تو من خویشتن

قلزم مهری که کناریش نیست

قطره آن الفت مرد است و زن

شیر دهد شیر به اطفال خویش

شاه بگوید به گدا کیمسن

بلک شود آتش دایه خلیل

سرمه یعقوب شود پیرهن

نور بد و شد بصر از آفتاب

آب بنوشد ز ثری یاسمن

بلک کشد از بت سنگین غذا

با همه کفرش به عبادت شمن

قهر کند دایگی از لطف تو

زهر دهد دایه چو آری تو فن

گردد ابریشم بر کرم گور

حله شود بر تن مؤمن کفن

بس کن از این شرح و خمش کن که تا

بلبل جان خطبه کند بر فنن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۱۰۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

لقمه‌ای از زهر زده در دهن

مرگ فشردش همه در زیر غن

کسایی

عمر چگونه جهد از دست خلق

باد چگونه جهد از بادخَن

سروبنان کنده و گلشن خراب

لاله ستان خشک و شکسته چمن

بسته کف دست و کف پای شوغ

[...]

فرخی سیستانی

دی به سلام آمد نزدیک من

ماه من آن لعبت سیمین ذقن

بازنخی چون سمن و با تنی

چون گل سوری به یکی پیرهن

تازان چون کبک دری برکمر

[...]

مسعود سعد سلمان

ای ملک شیردل پیل تن

صفدر لشکرشکن تیغ زن

خسرو مسعود سعود فلک

بر سر تاج تو شده انجمن

دولت در خدمت و در مدح تو

[...]

نصرالله منشی

نیک برنج اندرم از خویشتن

گم شده تدبیر و خطا کرده ظن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه