گنجور

 
مولانا

من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان

تا نداند چشم دشمن ور بداند گو بدان

بر رخم خطی نبشت و من نهان می داشتم

زین سپس پنهان ندارم هر کی خواند گو بخوان

طوق زر عشق او هم لایق این گردن است

بشکند از طوق عشقش گردن گردن کشان

کوس محمودی همه بر اشتر محمود باد

بار دل هم دل کشد محرم کجا باشد زبان

آینه آهن دلی باید که تا زخمش کشد

زخم آیینه نباشد درخور آیینه دان

لیک روی دوست بینی بی‌خبر باشی ز زخم

چون زنان مصر بیخود در جمال یوسفان

صد هزاران حسن یوسف در جمال روی کیست

شمس تبریزی ما آن خوش نشین خوش نشان