گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان
وگر عاشق شاهی روان باش به میدان
صلا روز وصال است همه جاه و جمال است
همه لطف و کمال است زهی نادره سلطان
کجایی تو کجایی نه از حلقه مایی
وگر خود به بهشتی چه خوش باشد بیجان
یکی چرب زبانی یکی جان و جهانی
از او بوسه به جانی زهی کاله ارزان
اگر شیر اگر پیل چنانش کند این عشق
چو بینیش بگوییش زهی گربه در انبان
چه تلخ است و چه شیرین پر از مهر و پر از کین
زهی لذت نوشین زهی لقمه دندان
بیا پیش و مپرهیز و زین فتنه بمگریز
بمستیز بمستیز هلا ای شه مردان
زهی روز زهی روز زهی عید دل افروز
از آن چشم کرشمه وزان لب شکرافشان
بجو باده گلگون از آن دلبر موزون
که این دم مه گردون روان گشت به میزان
بنوش از می بالا لب و ریش میالا
شنو بانگ و علالا ز هر اختر و کیوان
بیندیش و خمش باش چنین راز مگو فاش
دریغ است بر اوباش چنین گوهر و مرجان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
امین داور و دارا معین ملت و ایمان
یمین کشور و لشکر ضمین ملکت و هامان
قوام ملت احمد نظام مذهب جعفر
معاذکشور دارا ملاذ لشکر خاقان
نگین خاتم دولت مکین مسد شوکت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.