گنجور

 
مولانا

عاشق روی جان فزای توییم

رحمتی کن که در هوای توییم

تو به رخسار آفتابی و مه

ما همه ذره در هوای توییم

تا تو زین پرده روی بنمایی

منتظر بر در سرای توییم

ای که ما در میان مجلس انس

بیخود از شربت لقای توییم

خیره چون دشمنان مکش ما را

کآخر ای دوست آشنای توییم

تو رضا می دهی به کشتن ما

ما همه بنده رضای توییم

گرچه با خاتم سلیمانیم

ای پری زاده خاک پای توییم

شمس تبریز جان جان‌هایی

ما همه بنده و گدای توییم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۷۶۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم