منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم
که بر آن کس که نه عاشق به جز انکار ندارم
دل غیر تو نجویم سوی غیر تو نپویم
گل هر باغ نبویم سر هر خار ندارم
به تو آوردم ایمان دل من گشت مسلمان
به تو دل گفت که ای جان چو تو دلدار ندارم
چو توی چشم و زبانم دو نبینم دو نخوانم
جز یک جان که توی آن به کس اقرار ندارم
چو من از شهد تو نوشم ز چه رو سرکه فروشم
جهت رزق چه کوشم نه که ادرار ندارم
ز شکربوره سلطان نه ز مهمانی شیطان
بخورم سیر بر این خوان سر ناهار ندارم
نخورم غم نخورم غم ز ریاضت نزنم دم
رخ چون زر بنگر گر زر بسیار ندارم
نخورد خسرو دل غم مگر الا غم شیرین
به چه دل غم خورم آخر دل غمخوار ندارم
پی هر خایف و ایمن کنمی شرح ولیکن
ز سخن گفتن باطن دل گفتار ندارم
تو که بیداغ جنونی خبری گوی که چونی
که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم
چو ز تبریز برآمد مه شمس الحق و دینم
سر این ماه شبستان سپهدار ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از یک عاشق است که تنها عشق و معشوق خود را میبیند و به هیچ چیز دیگری اهمیت نمیدهد. او درباره عشقش میگوید که تنها دل و جانش به معشوق تعلق دارد و هیچکس دیگر را نمیتواند در دل خود جای دهد. عشق او به حدی عمیق است که همه چیز را فدای آن میکند و از زندگی خود بدون عشق معشوقش راضی نیست. او بیان میکند که تمام خوشیها و غمهایش مرتبط با این عشق است و بهدلیل عشقش هیچ اراده و خواستهای جز معشوق ندارد. در نهایت، او از ماهی به نام شمسالحق یاد میکند که نماد روشنی و حقیقت در زندگیاش است.
هوش مصنوعی: من آن عاشق عشقت هستم که فقط به خاطر تو زندگی میکنم و برای کسی که اصلاً عاشق نیست، جز این که او را رد کنم، هیچ کار دیگری ندارم.
هوش مصنوعی: دل من فقط برای تو میتپد و به سمت هیچکس دیگری نمیرود. نمیتوانم در هیچ باغی گل بکارم و هیچ خار و خسی برای من معنایی ندارد.
هوش مصنوعی: من به تو ایمان آوردم و قلبم به اسلام روی آورد. دل من به تو گفت: ای جان، من هیچ دلدار دیگری جز تو ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی تو را در چشم و زبانم نمیبینم، دیگر چیزی نمیخوانم جز یک جان که در آن به کسی اقرار ندارم.
هوش مصنوعی: زمانی که من از شیرینی عشق تو بهرهمند میشوم، چرا باید سرکه بفروشم؟ چرا برای روزی تلاش کنم در حالی که نیازی به آن ندارم؟
هوش مصنوعی: دیگر از میهمانی شیطان چیزی نمیخورم و سیر نمیشوم، چون در این سفرهی ناهار، غذایی برایم نیست و فقط از نعمتهای شیرین خداوند میتوانم استفاده کنم.
هوش مصنوعی: نگران نیستم و غصهای ندارم، چون از جهد و تلاش پرهیز میکنم؛ چهرهام را همچون طلا نظاره کن، حتی اگر گنجی به اندازه طلا نداشته باشم.
هوش مصنوعی: خسرو هرگز غم نمیخورد جز غم شیرین. حالا من غم بخورم، ولی کسی را ندارم که غمهایم را بفهمد و دلخوشیام را با او تقسیم کنم.
هوش مصنوعی: من درباره هر چیزی که میترسم یا احساس امنیت میکنم، توضیح میدهم، اما نمیتوانم از عمق دل خود سخن بگویم.
هوش مصنوعی: تو که از احساس دیوانگی و جنون بیخبر هستی، بگو که حالت چطور است؟ چون من دیگر از هیچ چیز و هیچ حالتی خبری ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی ماه شمس الحق و دین از تبریز طلوع کرد، من دیگر سپهری که سر این ماه شب را داشته باشد، ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.