چو یکی ساغر مردی ز خم یار برآرم
دو جهان را و نهان را همه از کار برآرم
ز پس کوه برآیم علم عشق نمایم
ز دل خاره و مرمر دم اقرار برآرم
ز تک چاه کسی را تو به صد سال برآری
من دیوانه بیدل به یکی بار برآرم
چو از آن کوه بلندم کمر عشق ببندم
ز کمرگاه منافق سر زنار برآرم
بر من نیست من و ما عدمم بیسر و بیپا
سر و دل زان بنهادم که سر از یار برآرم
به تو دیوار نمایم سوی خود در بگشایم
به میان دست نباشد در و دیوار برآرم
تا چه از کار فزایی سر و دستار نمایی
که من از هر سر مویی سر و دستار برآرم
تو ز بیگاه چه لنگی ز شب تیره چه ترسی
که من از جانب مغرب مه انوار برآرم
تو ز تاتار هراسی که خدا را نشناسی
که دو صد رایت ایمان سوی تاتار برآرم
هله این لحظه خموشم چو می عشق بنوشم
زره جنگ بپوشم صف پیکار برآرم
هله شمس الحق تبریز ز فراق تو چنانم
که هیاهوی و فغان از سر بازار برآرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.