چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم
اگر چه عامه هم آیینههااند
که بنماید در او سود و زیانم
ولیکن آن به هر دم تیره گردد
که او را نیست صیقلهای جانم
ولی آیینه ای عارف نگردد
اگر خاک جهان بر وی فشانم
از این آیینه روی خود مگردان
که می گوید که جانت را امانم
من و گفت من آیینهست جان را
بیابد حال خویش اندر بیانم
خمش کن تا به ابرو و به غمزه
هزاران ماجرا بر وی بخوانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ارتباط عمیق و ناگسستنی بین خود و یار اشاره میکند. او بیان میکند که چقدر نزدیک هستند که هر فکر و احساس یار را میتواند درک کند. همچنین تأکید میکند که دوستان واقعی باید از درون یکدیگر آگاه باشند. شاعر از شفافیت و صداقت در روابط صحبت میکند و اینکه اگر یار با یار صادق باشد، تصویر واقعی یکدیگر در دلهایشان نمایان میشود. اما در عین حال، او به این موضوع نیز اشاره میکند که اگر معنویتی وجود نداشته باشد، این ارتباط به سرعت دچار تیرگی میشود. در نهایت، شاعر دست به دعوت به سکوت میزند تا با زبان غیرمستقیم بتواند عواطف و داستانهای متعددی را ابراز کند.
هوش مصنوعی: جان تو به من چنان نزدیک است که هر چه به ذهنت میرسد، من آن را میدانم.
هوش مصنوعی: دوستان یکدیگر را درک میکنند، اما اگر من نتوانم دوست واقعی باشم، پس یار صادقی نخواهم بود.
هوش مصنوعی: وقتی روابط دوستانه و صمیمی مانند آب زلال و صاف باشد، در آن عشق و محبت هر یک از طرفین به خوبی نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه مردم معمولی مانند آیینههایی هستند که مزایا و معایب من را نشان میدهند،
هوش مصنوعی: اما چیزی که در هر لحظه تاریکتر میشود، این است که من صیقلدهندههای جانم را ندارم.
هوش مصنوعی: آیینه هرگز نمیتواند عارف و آگاه شود، حتی اگر تمام خاک و غبار دنیا را بر روی آن بریزم.
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که از این آیینه رویت را برنگردان، زیرا او به تو میگوید که برای جانت امنیت و آرامش فراهم کردهام.
هوش مصنوعی: من به او گفتم که آیینهام و میتوانم حال درون جانت را در کلامم نشان دهم.
هوش مصنوعی: سکوت کن تا با ابرو و ناز تو، هزاران داستان عاشقانه برایت بگویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فدای روی خوبت باد جانم
فدای من سراسر دشمنانم
دلا از دست تنهایی به جانم
ز آه و نالهٔ خود در فغانم
شبان تار از درد جدایی
کند فریاد مغز استخوانم
تو را جویم ز هر نقشی که دانم
تو مقصودی ز هر حرفی که خوانم
ز تو گر یک نظر آید به جانم
نباید این جهان و آن جهانم
مرا آن یک نفس جاوید نه بس
تو دانی دیگر و من می ندانم
اگر گویی سرت خواهم بریدن
[...]
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
از این نزدیکتر دارم نشانی
بیا نزدیک و بنگر در نشانم
به درویشی بیا اندر میانه
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.