گنجور

 
مولانا

امروز خوشم با تو، جان تو و فردا هم

از تو شکرافشانم، این جا هم و آن جا هم

دل بادهٔ تو خورده، وز خانه سفر کرده

ما بی‌دل و دل با تو، با ما هم و بی‌ما هم

ای دل که روانی تو، آن سوی که دانی تو

خدمت برسان از ما، آن جا و مُوصی هم

ما منتظر وقت و دل ناظر تو دائم

در حالت آرامش، در شورش و غوغا هم

از باده و باد تو، چون موج شده این دل

در مستی و پستی خوش، در رفعت و بالا هم

ابر خوش لطف تو، با جان و روان ما

در خاک اثر کرده، در صخره و خارا هم

با تو پس از این عالم، بی‌نقش بنی‌آدم

خوش خلوت جان باشد، آمیزش جان‌ها هم

زآن غمزهٔ مست تو، زآن جادو و جادوخو

خیره شده هر دیده، نادان هم و دانا هم

من ننگ نمی‌دارم، مجنونم و می دانی

هم عِرق جنون دارم، از مایه و سودا هم

از آتش و آب او، ای جسته نشان، بنگر

در آب دو چشم ما، در زردی سیما هم

در عالم آب و گِل، در پردهٔ جان و دل

هم ایمنی از عشقت، وین فتنه و غوغا هم

زان طرهٔ روحانی، زان سلسلهٔ جانی

زُنار تو بر بسته، هم مؤمن و ترسا هم

 
 
 
جدول قرآن کریم
غزل شمارهٔ ۱۴۶۸ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم