گنجور

 
مولانا

با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا ؟

گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا ؟

می‌کشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی

چون نه مرداری تو بلک بازِ جانانی چرا ؟

دیده‌ات را چون نظر از دیده‌ی باقی رسید

دیده‌ات شرمین شود از دیده‌ی فانی چرا ؟

آن که او را کس به نسیه و نقد نستانَد به خاک

این چنین بیشی کند بر نَقْده‌ی کانی چرا ؟

آن سیه‌جانی که کفر از جانِ تلخش ننگ داشت

زهر ریزد بر تو و تو شهد ایمانی چرا ؟

تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست

آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا ؟

او همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خود

تو بر او از غیبْ جان ریزی و می‌دانی چرا ؟

چون در او هستی ببینی گویی آن من نیستم

دعوی او چون نبینی گویی‌اش آنی چرا ؟

خشمِ یاران فرع باشد اصلشان عشقِ نوست

از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا ؟

شه به حق چون شمس تبریزیست ثانی نیستش

ناحقی را اصل گویی شاه را ثانی چرا ؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صامت بروجردی

ای دل غمگین به حال خویش حیرانی چرا؟

با همه جمعیت خاطر پریشانی چرا؟

ز انقلاب عرصه امکان هراسانی چرا؟

همچو بوتیمار سر اندر گریبانی چرا؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه