گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش

بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش

باز سعادت رسید دامن ما را کشید

بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش

دیده دیو و پری دید ز ما سروری

هدهد جان بازگشت سوی سلیمان خویش

ساقی مستان ما شد شکرستان ما

یوسف جان برگشاد جعد پریشان خویش

دوش مرا گفت یار چونی از این روزگار

چون بود آن کس که دید دولت خندان خویش

آن شکری را که هیچ مصر ندیدش به خواب

شکر که من یافتم در بن دندان خویش

بی‌زر و سر سروریم بی‌حشمی مهتریم

قند و شکر می‌خوریم در شکرستان خویش

تو زر بس نادری نیست کست مشتری

صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش

دور قمر عمرها ناقص و کوته بود

عمر درازی نهاد یار به دوران خویش

دل سوی تبریز رفت در هوس شمس دین

رو رو ای دل بجو زر به حرمدان خویش

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

آیت بختت نمود از عز برهان خویش

سیرت زیبات یافت از خط سامان خویش

عبدالقادر گیلانی

داد مرا جان تو باده ای از جان خویش

کفر مرا کرد گوهر ایمان خویش

حضرت او نیم شب گوید کای بوالعجب

هیچ مکن آشکار ،پنهان خویش

گرچه تو آلوده ای ،بنده ما بوده ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه