گنجور

 
مولانا

گر لب او شکند نرخ شکر می‌رسدش

ور رخش طعنه زند بر گل تر می‌رسدش

گر فلک سجده برد بر در او می‌سزدش

ور ستاند گرو از قرص قمر می‌رسدش

ور شه عقل که عالم همگی چاکر اوست

جهت خدمت او بست کمر می‌رسدش

شاه خورشید که بر زنگی شب تیغ کشید

گر پی هیبتش افکند سپر می‌رسدش

گر عطارد ز پی دایره و نقطه او

همچو پرگار دوانست به سر می‌رسدش

آن جمالی که فرشته نبود محرم او

گر ندارد سر دیدار بشر می‌رسدش

کار و بار ملکانی که زبردست شدند

نکند ور بکند زیر و زبر می‌رسدش

می‌شمردم من از این نوع شنودم ز فلک

که از این‌ها بگذر چیز دگر می‌رسدش