گنجور

 
مولانا

به شکرخنده اگر می‌ببرد جان رسدش

وگر از غمزه جادو برد ایمان رسدش

لشکر دیو و پری جمله به فرمان ویند

با چنین عز و شرف ملک سلیمان رسدش

صد هزاران دل یعقوب حزین زنده بدوست

کر و فر شرف یوسف کنعان رسدش

لب عیسی صفتش مرده به دم زنده کند

گر پرد با پر جان جانب کیوان رسدش

نوح وقتیست که عشق ابدی کشتی اوست

گر جهان زیر و زبر کرد به طوفان رسدش

عشق او گرد برانگیخت ز دریای عدم

ید بیضا و عصایی شده ثعبان رسدش

جملگی تشنه دلان قوت از او می‌یابند

با چنین لقمه دهی شهرت لقمان رسدش