گنجور

 
مولانا

چون خانه روی ز خانه ما

با آتش و با زبانه ما

با رستم زال تا نگویی

از رخش و ز تازیانه ما

زیرا جز صادقان ندانند

مکر و دغل و بهانه ما

اندر دل هیچ کس نگنجیم

چون در سر اوست شانه ما

هر جا پر تیر او ببینی

آن جاست یقین نشانه ما

از عشق بگو که عشق دامست

زنهار مگو ز دانه ما

با خاطر خویش تا نگویی

ای محرم دل فسانه ما

گر تو به چنینه‌ای بگویی

والله که توی چنانه ما

اندر تبریز بد فلانی

اقبال دل فلانه ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
طبیب اصفهانی

از هجر بت یگانه ما

خون می چکد از ترانه ما

بر خاست ز آسیای افلاک

افغان زشکست دانه ما

افتاده زمین خراب و بیخود

[...]