گنجور

 
مولانا

عشق جانست عشق تو جان‌تر

لطف درمان و از تو درمان‌تر

کافری‌های زلف کافر تو

گشته ز ایمان جمله ایمان‌تر

جان سپردن به عشق آسانست

وز پی عشق توست آسان‌تر

همه مهمان خوان لطف تواند

لیک این بنده زاده مهمان‌تر

بی‌تو هستند جمله بی‌سامان

لیک من بی‌طریق و سامان‌تر 

عشق تو کان دولت ابدست

لیک وصل جمال تو کان‌تر

تیغ هندی هجر برانست

لیک هندی عشق بران‌تر

هر دلی چارپره در پی توست

دل ما صدپرست و پران‌تر

دیدن تو به صد چو جان ارزان

عوض نیم جانم ارزان‌تر

گرچه این چرخ نیک گردانست

چرخ افلاک عشق گردان‌تر

همه ز افلاک عشق در ترسند

وان فلک در غم تو ترسان‌تر

شمس تبریز همتی می‌دار

تا شوم در تو من عجب‌دان‌تر

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۱۵۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم