گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

جذب سمعست ار کسی را خوش لبیست

گرمی و جد معلم از صبیست

چنگیی را کو نوازد بیست و چار

چون نیابد گوش گردد چنگ بار

نه حراره یادش آید نه غزل

نه ده انگشتش بجنبد در عمل

گر نبودی گوشهای غیب‌گیر

وحی ناوردی ز گردون یک بشیر

ور نبودی دیده‌های صنع‌بین

نه فلک گشتی نه خندیدی زمین

آن دم لولاک این باشد که کار

از برای چشم تیزست و نظار

عامه را از عشق هم‌خوابه و طبق

کی بود پروای عشق صنع حق

آب تتماجی نریزی در تغار

تا سگی چندی نباشد طعمه‌خوار

رو سگ کهف خداوندیش باش

تا رهاند زین تغارت اصطفاش

چونک دزدیهای بی‌رحمانه گفت

کی کنند آن درزیان اندر نهفت

اندر آن هنگامه ترکی از خطا

سخت طیره شد ز کشف آن غطا

شب چو روز رستخیز آن رازها

کشف می‌کرد از پی اهل نهی

هر کجا آیی تو در جنگی فراز

بینی آنجا دو عدو در کشف راز

آن زمان را محشر مذکور دان

وان گلوی رازگو را صور دان

که خدا اسباب خشمی ساختست

وآن فضایح را بکوی انداختست

بس که غدر درزیان را ذکر کرد

حیف آمد ترک را و خشم و درد

گفت ای قَصّاص در شهر شما

کیست استاتر درین مکر و دغا