گفت قاضی بس تهیرو صوفیی
خالی از فطنت چو کاف کوفیی
تو بنشنیدی که آن پر قند لب
غدر خیاطان همیگفتی به شب
خلق را در دزدی آن طایفه
مینمود افسانههای سالفه
قصهٔ پارهربایی در برین
می حکایت کرد او با آن و این
در سمر میخواند دزدینامهای
گرد او جمع آمده هنگامهای
مستمع چون یافت جاذب زان وفود
جمله اجزااش حکایت گشته بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.