گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

رفت پیش از نامه پیش مطبخی

کای بخیل از مطبخ شاه سخی

دور ازو وز همت او کین قدر

از جری‌ام آیدش اندر نظر

گفت بهر مصلحت فرموده است

نه برای بخل و نه تنگی دست

گفت دهلیزیست والله این سخن

پیش شه خاکست هم زر کهن

مطبخی ده گونه حجت بر فراشت

او همه رد کرد از حرصی که داشت

چون جری کم آمدش در وقت چاشت

زد بسی تشنیع او سودی نداشت

گفت قاصد می‌کنید اینها شما

گفت نه که بنده فرمانیم ما

این مگیر از فرع این از اصل گیر

بر کمان کم زن که از بازوست تیر

ما رمیت اذ رمیت ابتلاست

بر نبی کم نه گنه کان از خداست

آب از سر تیره است ای خیره‌خشم

پیشتر بنگر یکی بگشای چشم

شد ز خشم و غم درون بقعه‌ای

سوی شه بنوشت خشمین رقعه‌ای

اندر آن رقعه ثنای شاه گفت

گوهر جود و سخای شاه سفت

کای ز بحر و ابر افزون کف تو

در قضای حاجت حاجات‌جو

زانک ابر آنچ دهد گریان دهد

کف تو خندان پیاپی خوان نهد

ظاهر رقعه اگر چه مدح بود

بوی خشم از مدح اثرها می‌نمود

زان همه کار تو بی‌نورست و زشت

که تو دوری دور از نور سرشت

رونق کار خسان کاسد شود

هم‌چو میوهٔ تازه زو فاسد شود

رونق دنیا برآرد زو کساد

زانک هست از عالم کون و فساد

خوش نگردد از مدیحی سینه‌ها

چونک در مداح باشد کینه‌ها

ای دل از کین و کراهت پاک شو

وانگهان الحمد خوان چالاک شو

بر زبان الحمد و اکراه درون

از زبان تلبیس باشد یا فسون

وانگهان گفته خدا که ننگرم

من به ظاهر من به باطن ناظرم