گنجور

 
مولانا

باز گردید ای رسولان خجل

زر شما را دل به من آرید دل

این زر من بر سر آن زر نهید

کوری تن فرج استر را دهید

فرج استر لایق حلقهٔ زرست

زر عاشق روی زرد اصفرست

که نظرگاه خداوندست آن

کز نظرانداز خورشیدست کان

کو نظرگاه شعاع آفتاب

کو نظرگاه خداوند لباب

از گرفت من ز جان اسپر کنید

گرچه اکنون هم گرفتار منید

مرغ فتنه دانه بر بامست او

پر گشاده بستهٔ دامست او

چون به دانه داد او دل را به جان

ناگرفته مر ورا بگرفته دان

آن نظرها که به دانه می‌کند

آن گره دان کو به پا برمی‌زند

دانه گوید گر تو می‌دزدی نظر

من همی دزدم ز تو صبر و مقر

چون کشیدت آن نظر اندر پیم

پس بدانی کز تو من غافل نیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode