گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

انبیا گویند روز چاره رفت

چاره آنجا بود و دست‌افزار زفت

مرغ بی‌هنگامی ای بدبخت رو

ترک ما گو خون ما اندر مشو

رو بگرداند به سوی دست چپ

در تبار و خویش گویندش که خپ

هین جواب خویش گو با کردگار

ما کییم ای خواجه دست از ما بدار

نه ازین سو نه از آن سو چاره شد

جان آن بیچاره‌دل صد پاره شد

از همه نومید شد مسکین کیا

پس برآرد هر دو دست اندر دعا

کز همه نومید گشتم ای خدا

اول و آخر توی و منتها

در نماز این خوش اشارتها ببین

تا بدانی کین بخواهد شد یقین

بچه بیرون آر از بیضه نماز

سر مزن چون مرغ بی تعظیم و ساز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode