بخش ۱۷۴ - شناختن هر حیوانی بوی عدو خود را و حذر کردن و بطالت و خسارت آنکس کی عدو کسی بود کی ازو حذر ممکن نیست و فرار ممکن نی و مقابله ممکن نی
اسپ داند بانگ و بوی شیر را
گرچه حیوانست الا نادرا
بل عدو خویش را هر جانور
خود بداند از نشان و از اثر
روز خفاشک نیارد بر پرید
شب برون آمد چو دزدان و چرید
از همه محرومتر خفاش بود
که عدو آفتاب فاش بود
نه تواند در مصافش زخم خورد
نه بنفرین تاندش مهجور کرد
آفتابی که بگرداند قفاش
از برای غصه و قهر خفاش
غایت لطف و کمال او بود
گرنه خفاشش کجا مانع شود
دشمنی گیری بحد خویش گیر
تا بود ممکن که گردانی اسیر
قطره با قلزم چو استیزه کند
ابلهست او ریش خود بر میکند
حیلت او از سبالش نگذرد
چنبرهٔ حجرهٔ قمر چون بر درد
با عدو آفتاب این بد عتاب
ای عدو آفتاب آفتاب
ای عدو آفتابی کز فرش
میبلرزد آفتاب و اخترش
تو عدو او نهای خصم خودی
چه غم آتش را که تو هیزم شدی
ای عجب از سوزشت او کم شود
یا ز درد سوزشت پر غم شود
رحمتش نه رحمت آدم بود
که مزاج رحم آدم غم بود
رحمت مخلوق باشد غصهناک
رحمت حق از غم و غصهست پاک
رحمت بیچون چنین دان ای پدر
ناید اندر وهم از وی جز اثر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.