گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

آن دقوقی در امامت کرد ساز

اندر آن ساحل در آمد در نماز

و آن جماعت در پی او در قیام

اینت زیبا قوم و بگزیده امام

ناگهان چشمش سوی دریا فتاد

چون شنید از سوی دریا داد داد

در میان موج دید او کشتیی

در قضا و در بلا و زشتیی

هم شب و هم ابر و هم موج عظیم

این سه تاریکی و از غرقاب بیم

تند بادی همچو عزرائیل خاست

موجها آشوفت اندر چپ و راست

اهل کشتی از مهابت کاسته

نعره وا ویلها برخاسته

دستها در نوحه بر سر می‌زدند

کافر و ملحد همه مخلص شدند

با خدا با صد تضرع آن زمان

عهدها و نذرها کرده به‌جان

سر برهنه در سجود آنها که هیچ

رویشان قبله ندید از پیچ پیچ

گفته که بی‌فایده‌ست این بندگی

آن زمان دیده در آن صد زندگی

از همه اومید ببریده تمام

دوستان و خال و عم، بابا و مام

زاهد و فاسق شد آن دم متقی

همچو در هنگام جان کندن شقی

نه ز چپشان چاره بود و نه ز راست

حیله‌ها چون مُرد، هنگام دعاست

در دعا ایشان و در زاری و آه

بر فلک زیشان شده دود سیاه

دیو آن دم از عداوت بین بین

بانگ زد کای سگ‌پرستان علتین

مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق

عاقبت خواهد بدن این اتفاق

چشمتان تر باشد از بعد خلاص

که شوید از بهر شهوت دیو خاص

یادتان ناید که روزی در خطر

دستتان بگرفت یزدان از قدر

این همی‌آمد ندا از دیو لیک

این سخن را نشنود جز گوش نیک

راست فرمودست با ما مصطفی

قطب و شاهنشاه و دریای صفا

کانچ جاهل دید خواهد عاقبت

عاقلان بینند ز اول مرتبت

کارها ز آغاز اگر غیبست و سِر

عاقل اول دید و آخر آن مُصِر

اولش پوشیده باشد و آخر آن

عاقل و جاهل ببیند در عیان

گر نبینی واقعهٔ غیب ای عنود

حزم را سیلاب کی اندر ربود

حزم چه بود بدگمانی بر جهان

دم بدم بیند بلای ناگهان