گنجور

 
مولانا

بعد از آن چل روز دیگر در ببست

خویش کشت و از وجود خود برست

چونک خلق از مرگ او آگاه شد

بر سر گورش قیامتگاه شد

خلق چندان جمع شد بر گور او

مو کنان جامه‌دران در شور او

کان عدد را هم خدا داند شمرد

از عرب وز ترک و از رومی و کرد

خاک او کردند بر سرهای خویش

درد او دیدند درمان جای خویش

آن خلایق بر سر گورش مهی

کرده خون را از دو چشم خود رهی

 
 
 
بخش ۳۲ - کشتن وزیر خویشتن را در خلوت به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم