گنجور

 
مولانا

فرمود که شب و روز جنگ می‌کنی و طالب تهذیب اخلاق زن می‌باشی و نجاست زن را به خود پاک می‌کنی، خود را درو پاک کنی بهتر است که او را در خود پاک کنی، خود را به وی تهذیب کن، سوی او رو و آنچ او گوید تسلیم کن اگرچه نزد تو آن سخن محال باشد و غیرت را ترک کن اگرچه وصف رجال است و لیکن بدین وصف نیکو وصف‌های بد در تو می‌آید، از بهر این (معنی) پیغامبر صلی اللّه علیه و سلّم فرمود: «لارُهْبَانِیَّةَ فِی الْاِسْلَامِ» که راهبان را راه‌ِ خلوت بود و کوه‌نشستن و زن ناستدن و دنیا ترک کردن. خداوند عزوجل راهی باریک پنهان بنمود پیغامبر را (صلی الله علیه و سلّم) و آن چیست‌؟ زن خواستن‌؛ تا جور زنان می‌کشد و محال‌های ایشان می‌شنود و برو می‌دوانند و خود را مهذب می‌گرداند وَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیْمٍ جور کسان برتافتن و تحمل کردن چنان است که نجاست خود را در ایشان می‌مالی، خُلق تو نیک می‌شود از بردباری و خُلق ایشان بد می‌شود از دوانیدن و تعدّی کردن، پس چون این را دانستی، خود را پاک می‌گردان. ایشان را همچو جامه دان، که پلیدی‌های خود را در ایشان پاک می‌کنی و تو پاک می‌گردی و اگر با نفس خود برنمی‌آیی از روی عقل با خویش تقریر ده که ‌«چنان انگارم که عقد‌ی نرفته است، معشوقه‌ای است خراباتی‌، هر‌گه که شهوت غالب می‌شود پیش وی می‌روم». به این طریق حمیّت را و حسد و غیرت را از خود دفع می‌کن تا هنگام آن که ورای این تقریر‌، ترا لذّت مجاهده و تحمّل رو نماید و از محالات ایشان تو را حال‌ها پدید شود. بعد از آن بی آن تقریر تو مرید تحمّل و مجاهده و بر خود حیف گرفتن گردی چون سود خود معیّن درآن بینی.

آورده‌اند که پیغامبر صلّی الله علیه و سلّم با صحابه از غزا آمده بودند فرمود که ‌«طبل را بزنند امشب بر درِ شهر بخسبیم و فردا درآییم‌». گفتند «‌یا رسول اللهّ به چه مصلحت‌؟» گفت «‌شاید که زنان شما را با مردمان بیگانه جمع بینید و متألم شوید و فتنه برخیزد‌» یکی از صحابه نشنید در رفت‌؛ زن خود را با بیگانه یافت. اکنون راه پیغامبر «صلّی اللّه علیه و سلّم» این است که می‌باید رنج کشیدن از دفع غیرت و حمیّت و رنج انفاق و کسوت زن و صدهزار رنج بی‌حد چشیدن تا عالم محمّدی روی نماید. راه عیسی «علیه السلام» مجاهدهٔ خلوت و شهوت ناراندن راه محمد «صلّی الله علیه و سلّم» جور و غصّه‌های زن و مردم کشیدن. چون راه محمّدی نمی‌توانی رفتن باری راه عیسی رو تا به یکبارگی محروم نمانی. اگر صفایی داری که صد سیلی می‌خوری و بَرِ آن را و حاصل آن را تا می‌بینی یا به غیب معتقدی ‌«چون فرموده‌اند و خبر داده‌اند پس چنین چیزی هست صبر کنم تا زمانی که آن حاصل که خبر داده‌اند به من نیز برسد‌» بعد از آن ببینی چون دل بر این نهاده باشی که ‌«من ازین رنج‌ها اگرچه این ساعت حاصلی ندارم عاقبت به گنج‌ها خواهم رسیدن‌» به گنج‌ها رسی و افزون ازان که تو طمع و امید می‌داشتی. این سخن اگر این ساعت اثر نکند بعد از مدّتی که پخته‌تر گردی عظیم اثر کند. زن چه باشد‌؟ عالم چه باشد‌؟ اگر گویی و اگر نگویی او خود همان است و کار خود نخواهد رها کردن بلکه به گفتن (اثر نکند و) بتر شود. مثلاً نانی را بگیر زیر بغل کن و از مردم منع می‌کن و می‌گو که «‌البتّه این را به کس نخواهم دادن‌» چه جای دادن‌؟ اگرچه آن بر درها افتاده است و سگان نمی‌خورند از بسیاری نان و ارزانی، اما چون چنین منع آغاز کردی همه خلق رغبت کنند و دربند آن نان (گردند) که منع می‌کنی و در شفاعت و شناعت آیند که «‌البته خواهیم که آن نان را که پنهان می‌کنی‌» ببینیم علی‌الخصوص که آن نان را سالی در آستین کنی و مبالغه و تأکید می‌کنی در نادادن و نانمودن رغبت‌شان در آن نان از حدّ بگذرد که «‌اَلْاِنْسانُ حَرِیصٌ عَلی ما مُنِعَ‌» هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو ورا دغدغهٔ خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته‌ای و رغبت را از دو طرف زیادت می‌کنی و می‌پنداری که اصلاح می‌کنی آن خود عین فساد است اگر او را گوهر‌ی باشد که نخواهد که فعل بد کند اگر منع کنی و نکنی او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن فارغ باش و تشویش مخور و اگر به‌عکس این باشد باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن‌‌؛ منع جز رغبت را افزون نمی‌کند علی‌الحقیقه.

این مردمان می‌گویند که ‌«ما شمس‌الدّین تبریزی را دیدیم، ای خواجه ما او را دیدیم.» ای غَر‌خواهر کجا دیدی؟ یکی که بر سر بام اشتری را نمی‌بنید می‌گوید که من سوراخ سوزن را دیدم و رشته گذرانیدم. خوش گفته‌اند آن حکایت را که خنده‌ام از دو چیز آید، یکی زنگی سرهای انگشت سیاه کند یا کوری سر از دریچه به‌در‌آورَد، ایشان همانند‌؛ اندرون‌ها (ی کور) و باطن‌های کور سر از دریچهٔ قالب به‌در می‌کنند چه خواهند دیدن‌؟ از تحسین ایشان و انکار ایشان چه برد‌؟ پیش عاقل هر دو یک است چون هر دو ندیده‌اند هر دو هرزه می‌گویند. بینایی می‌باید حاصل کردن بعد از آن نظر کردن و نیز چون بینایی حاصل شود هم کی تواند دیدن‌‌، تا ایشان را نباید‌؟. در عالم چندین اولیا اند بینا و واصل و اولیای دیگرند ورای ایشان که ایشان را مستوران حق گویند و این اولیا زاری‌ها می‌کنند که ‌«ای بارخدایا زان مستوران خود یکی را بما بنما!‌» تا ایشانش نخواهند و تا ایشان را نباید هر چند که چشم بینا دارند نتوانندش دیدن. هنوز خراباتیان که قحبه‌اند تا ایشان را نباید کسی نتوانند بدیشان رسیدن و ایشان را دیدن، مستوران حق را بی ارادت ایشان کی تواند دیدن و شناختن‌؟ این کار آسان نیست فرشتگان فرو‌مانده‌اند که «‌وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ‌» ما هم عشقناکیم روحانی‌یم نور محضیم ایشان که آدمیانند مشتی شکم‌خوار خون‌ریز که «یَسْفِکُوْنَ الدِّماءَ» اکنون این همه برای آن است تا آدمی بر خود لرزان شود که فرشتگان روحانی که ایشان را نه مال و نه جاه و نه حجاب (بود) نور محض غذایشان جمال خدا، عشق محض، دور‌بینان‌ِ تیز‌چشم، ایشان میان انکار و اقرار بودند تا آدمی بر خود بلرزد که «‌وه من چه کسم و کجا شناسم‌؟» و نیز اگر بر وی نوری بتابد و ذوقی روی نماید هزار شکر کند خدای را که «‌من چه لایق اینم؟‌» این بار شما از سخن شمس‌الدّین ذوق بیشتر خواهید یافتن زیرا که بادبان کشتی وجود مرد اعتقاد است چون بادبان باشد باد وی را به جای عظیم برد و چون بادبان نباشد سخن باد باشد خوش است عاشق و معشوق میان ایشان بی‌تکلّفی محض این همه تکلّف‌ها برای غیر است هر چیز که غیر عشق است برو حرام است این سخن را تقریر دادمی عظیم ولیکن بی‌گه است و بسیار می‌باید کوشیدن و جوی‌ها کندن تا به حوض دل برسد الا قوم ملولند یا گوینده ملول است و بهانه می‌آورد و اگر‌نه آن گوینده که قوم را از ملالت نَبَرد دو پول نیرزد. هیچ کس را عاشق دلیل نتواند گفتن بر خوبی معشوق و هیچ نتواند در دل عاشق دلیل نشاندن که دال باشد بر بغض معشوق پس معلوم شد که اینجا دلیل کار ندارد اینجا طالب عشق می‌باید بودن اکنون اگر در بیت مبالغه کنیم در حق عاشق آن مبالغه نباشد و نیز می‌بینم که مرید معنی خود را بذل کرد برای صورت شیخ که «ای نقش تو از هزار معنی خوش‌تر» زیرا هر مریدی که بر شیخ آید اول از سر معنی بر می‌خیزد و محتاج شیخ می‌شود.

بهاءالدین سؤال کرد که برای صورت شیخ از معنی خود برنمی‌خیزد بلک از معنی خود برمی‌خیزد برای معنی‌ِ شیخ‌. فرمود نشاید که چنین باشد (که) اگر چنین باشد پس هر دو شیخ باشند. اکنون جهد می‌باید کرد که در اندرون نوری حاصل کنی تا ازین نار تشویشات خلاص یابی و ایمن شوی این کس را که چنین نوری در اندرون حاصل شد که احوال‌های عالم که به دنیا تعلّق دارد مثل منصب و امارت و وزارت در اندرون او می‌تابد مثال برقی می‌گذرد همچنانکه اهل دنیا را احوال عالم غیب از ترس خدا و شوق عالم اولیا دریشان می‌تابد و چون برقی می‌گذرد اهل حق کلی خدا را گشته‌اند و روی به حق دارند و مشغول و مستغرق حقّ‌ند هوس‌های دنیا همچون شهوت عنّین روی می‌نماید و قرار نمی‌گیرد و می‌گذرد اهل دنیا در احوال عقبی بعکس اینند.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode