گنجور

 
مولانا

می‌فرمود که تاج الدّین قبایی را گفتند که این دانشمندان در میان ما می‌آیند و خلق را در راه دین بی‌اعتقاد می‌کنند گفت نی ایشان می‌آیند میان ما و ما را بی‌اعتقاد می‌کنند و الّا ایشان حاشا که از ما باشند مثلا سگی را طوق زرین پوشانیدی وی را با آن طوق سگ شکاری نخوانند شکار‌یی معنی است درو خواه طوق زرین پوش خواه پشمین‌؛ آن عالم به جبه و دستار نباشد عالِمی هنری است در ذات وی که آن هنر اگر در قبا و عبا باشد تفاوت نکند چنانک در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و سلّم) قصد ره‌زنی دین می‌کردند و جامهٔ نماز می‌پوشیدند تا مقلّد‌ی را در راه دین سست کنند زیرا آن را نتوانند کردن تا خود را از مسلمان نسازند واگرنی فرنگی یا جهودی طعن دین کند وی را کی شنوند‌؟ که فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّیْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُوْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ یُرَاؤُنَ وَ یَمْنَعُونَ الْمَاعُوْنَ سخن کلی این است‌: آن نور داری آدمیتی نداری آدمیتی طلب کن مقصود اینست باقی دراز کشیدن است. سخن را چون بسیار آرایش می‌کنند مقصود فراموش می‌شود. بقّالی زنی را دوست می‌داشت با کنیزک‌ِ خاتون پیغام‌ها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و می‌سوزم و آرام ندارم و بر من ستم‌ها می‌رود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت قصّه‌های دراز فرو خواند کنیزک به خدمت خاتون آمد گفت‌: «‌بقال سلام می‌رساند و می‌گوید که بیا تا تو را چنین کنم و چنان کنم‌!» گفت «‌به این سردی‌؟» گفت‌: ‌«او دراز گفت اما مقصود این بود‌!» اصل مقصود است باقی دردسر است.