این مُقری قرآن را درست میخواند؟ آری؛ صورتِ قرآن را درست میخوانَد ولیکن از معنی بیخبر! دلیل بر آنکه حالی که معنی را میباید رد میکند؛ به نابینایی میخواند. نظیرش مردی در دست قُندُز دارد قندزی دیگر از آن بهتر آوردند رد میکند پس دانستیم قندز را نمیشناسد. کسی این را گفتهاست که قندز است، او به تقلید بهدست گرفتهاست. همچون کودکان، که با گردکان بازی میکنند چون مغز گردکان یا روغن گردکان به ایشان دهی رد کنند که گردکان آنست که جغجغ کند این را بانگی و جغجغی نیست. آخر خزاین خدای بسیارست و علمهای خدای بسیار، اگر قرآن را به دانش میخوانَد قرآن دیگر را چرا رد میکند؟ با مقرییی تقریر میکردم که قرآن میگوید که قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّیْ لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّیْ اکنون به پنجاه درمسنگ مرکب، این قرآن را تواند نبشتن؟ این رمزیست از علم خدای؛ همه علم خدا تنها این نیست. عطاری در کاغذ پارهای دارو نهاد تو گویی همه دکان عطار اینجاست! این ابلهی باشد. آخر در زمان موسی و عیسی و غیرهما قرآن بود کلام خدا بود (اما) به عربی نبود. تقریر این میدادم (دیدم) در آن مقری اثر نمیکرد ترکش کردم. آوردهاند که در زمان رسول صلّی اللّه علیه و سلّم، از صحابه هرکه سورهای یا نیم سوره یاد گرفتی او را عظیم خواندندی و به انگشت نمودندی که سورهای یاد دارد؛ برای آنک ایشان قرآن را میخوردند. منی را از نان خوردن یا دو من را عظیم باشد الا که در دهان کنند و نجایند و بیندازند هزار خروار توان خوردن. آخر میگوید رُبَّ تالی الْقُرْآنَ وَالْقُرْآنُ یَلْعَنُهُ پس در حق کسیست که از معنی قرآن واقف نباشد. الا هم نیک است قومی را خدای چشمهاشان را به غفلت بست تا عمارت این عالم کنند؛ اگر بعضی را از آن عالم غافل نکنند هیچ (این) عالم آبادان نگردد. غفلت، عمارت و آبادانیها انگیزاند؛ آخر این از غفلت بزرگ میشود و دراز میگردد و چون عقل او به کمال میرسد دیگر دراز نمیشود؛ پس موجب و سبب عمارت غفلت است و سبب ویرانی هشیاریست. اینک میگوییم از دو بیرون نیست یا بنابر حسد میگویم یا بنابر شفقت. حاشا که حسد باشد، برای آنکه حسد را ارزد حسدبردن دریغ است، تا به آنکه نیرزد چه باشد؟! الا از غایت شفقت و رحمت است که میخواهم که یار عزیز را به معنی کشم. آوردهاند که شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه خُرد و کهن دید آنجا رفت کنیزکی دید؛ آواز داد آن شخص که «من مهمانم، المراد» و آنجا فرود آمد و نشست و آب خواست؛ آبش دادند که خوردن آن آب از آتش گرمتر بود و از نمک شورتر، از لب تا کام آنجا که فرو میرفت همه را میسوخت؛ این مرد از غایت شفقت در نصیحت آن زن مشغول گشت و گفت «شما را بر من حقست جهت این قدر آسایش که از شما یافتم شفقتم جوشیده است آنچ به شما گویم پاس دارید اینک بغداد نزدیک است و کوفه و واسط و غیرها اگر مبتلا باشید نشستهنشسته و غلتانغلتان میتوانید خود را آنجا رسانیدن که آنجا آبهای شیرین خنک بسیار است» و طعامهای گوناگون و حماّمها و تنعّمها و خوشیها و لذّتهای آن شهرها را برشمرد. لحظهای دیگر آن عرب بیامد که شوهرش بود تایی چند از موشانِ دشتی صید کرده بود؛ زن را فرمود که آن را پخت و چیزی از آن به مهمان دادن. مهمان چنانکه بود کور و کبود از آن تناول کرد بعد از آن در نیمشب، مهمان بیرون خیمه خفت. زن به شوهر میگوید هیچ شنیدی که این مهمان چه وصفها و حکایتها کرد؟ قصهٔ مهمان تمام بر شوهر بخواند. عرب گفت «همانا زن مشنو ازین چیزها که حسودان در عالم بسیارند چون ببینند بعضی را که به آسایش و دولتی رسیدهاند حسدها کنند و خواهند که ایشان را از آنجا آواره کنند و ازان دولت محروم کنند.» اکنون این خلق چنینند؛ چون کسی از روی شفقت پندی دهد حمل کنند بر حسد، الا چون در وی اصلی باشد عاقبت روی به معنی آرد چون بر وی از روز الست قطرهای چکانیده باشند عاقبت آن قطره او را از تشویشها و محنتها برهاند. بیا آخر چند از ما دوری و بیگانه؟ و در میان تشویشها و سوداها! الا با قومی کسی چه سخن گوید؟ چون جنس آن نشنیدهاند از کسی و نه از شیخ خود.
چون اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود
روی به معنی آوردن اگرچه اوّل چندان نغز ننماید الا هرچند که رود شیرینتر نماید؛ بهخلاف صورت: اوّل نغز نماید الا هرچند که با وی بیشتر نشینی سرد شوی. کو صورت قرآن و کجا معنی قرآن؟ در آدمی نظر کن! کو صورت او و کو معنی او؟ که اگر معنی آن صورت آدمی میرود، لحظهای در خانهاش رها نمیکنند. مولانا شمس الدین قدس الله سرّه میفرمود که قافلهای بزرگ بهجایی میرفتند آبادانی نمییافتند و آبی نی، ناگاه چاهی یافتند بیدلو؛ سطلی بهدست آوردند و ریسمانها؛ و این سطل را بهزیر چاه فرستادند، کشیدند سطل بریده شد دیگری را فرستادند هم بریده شد. بعد ازان اهل قافله را به ریسمانی میبستند و در چاه فرو میکردند برنمیآمدند؛ عاقلی بود او گفت: من بروم. او را فرو کردند نزدیک آن بود که به قعر چاه رسید سیاهی با هیبتی ظاهر شد این عاقل گفت «من نخواهم رهیدن باری تا عقل را به خودم آرم و بیخود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن» این سیاه گفت: قصهٔ دراز مگو تو اسیر منی نرهی الا به جواب صواب به چیزی دیگر نرهی. گفت: فرما . گفت: از جایها کجا بهتر؟ عاقل (باخود) گفت من اسیر و بیچارهٔ ویم اگر بگویم بغداد یا غیره چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم. گفت: جاگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد؛ اگر در قعر زمین باشد بهتر آن باشد و اگر در سوراخ موشی باشد بهتر آن باشد. گفت: «احسنت! احسنت! رهیدی، آدمی در عالم تویی! اکنون من ترا رها کردم و دیگران را به برکت تو آزاد کردم، بعد ازین خونی نکنم. همه مردان عالم را به محبت ِ تو به تو بخشیدم.» بعد ازان اهل قافله را از آب سیراب کرد. اکنون غرض ازین معنیست، همین معنی را توان در صورت دیگر گفتن، الا مقلّدان همین نقش را میگیرند؛ دشوار است با ایشان گفتن. اکنون هم این سخن را در مثال دیگر گویی نشنوند.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود
همین شعر » بیت ۲
چون اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.