گنجور

 
مشتاق اصفهانی

بر لب بغیر ناله که دمساز مانده است

از دوریت بما چه دگر باز مانده است

آمد خزان عمر و هوای چمن بجاست

پر رفته است و حسرت پرواز مانده است

چون دل زید به پنجه مژگان او که صید

سالم کجا بچنگن شهباز مانده است

دارم ز دیر و کعبه بدل رو که این در است

در عشق اگر دری بر خم باز مانده است

کردم بباغ ناله‌ای و تا ابد مرا

از شوق غنچه گوش بر آواز مانده است

جز من که در دلم غمت افسرده پاکرا

در خانه سیل‌خانه برانداز مانده است

مشتاق را ز عشق بود بوی گل کجا

پنهان بزیر پرده غماز مانده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode