گر بعاشق سر عتابش نیست
هرچه گویم چرا جوابش نیست
گر نه کارم بهجر خویش گذاشت
بهر قتلم چرا شتابش نیست
کوی عشقست چون گذرگه سیل
که بجز خانه خرابش نیست
چون زنم دیده برهم آینهوار
چشم حیران عشق خوابش نیست
زاری از عشق بس دلا کاتش
رحم بر گریه کبابش نیست
کشتئی را که داد تن بشکست
بیمی از بحر و انقلابش نیست
منم آن رهروی که عشق افکند
تشنه دروادئی که آبش نیست
گفتمش چاره کن غم مشتاق
که ز هجرت توان و تابش نیست
گفت سیمابوار جز مردن
چاره بهر اضطرابش نیست
گفتمش غیر از این علاج دگر
بهر سوز دل کبابش نیست
بر لب انگشت زد مرا یعنی
که خموش این سخن جوابش نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.