گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ز مه رویان مهی جستم به خوبی آفتاب اما

از این دفتر به دستم فردی افتاد انتخاب اما

چسان ایمن توان شد از فریب نرگس مستش

که خون عاشقان نو شد به تقریب شراب اما

نشان هرگز نیابد تشنه از آبی در این وادی

گهی از دور بیند موجی از بحر سراب اما

به هر کس قسمتی زین کارگه دادند چون مخمل

مقرر شد نصیب بخت ما را نیز خواب اما

در این فصل گلم مشتاق نبود بهر می رهنی

به کوی می‌فروشان خانه ای دارم خراب اما