گنجور

 
مشتاق اصفهانی

بر اوست رحم که درمانده دل افتاده است

کدام عقده چو این عقده مشکل افتاده است

دمی بوصل تو چرخم چو آن غریق رساند

که مرده است وز دریا بساحل افتاده است

دلم ز کوی بتان کی رهد که هر قدمی است

بخاک دامی و صیاد غافل افتاده است

جز اشگ ما که بخود عمری از غمت نالید

کدام قطره بدریا مقابل افتاده است

براه کوی تو آن رهروم که چون شده خاک

بسعی باد گذراش بمنزل افتاده است

ز پایمال حوادث چه شکوه مجنونرا

که گشته گرد و بدنبال محمل افتاده است

ز برق نیست غمم مزرع مرا مشتاق

ز تاب تشنگی آتش به حاصل افتاده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode