زان در کجا توان رفت از بیپناهی ای دوست
با دوستان جفا کن چندانکه خواهی ای دوست
رحمی که از جفایت در لجه محبت
وقتست کشتی ما گردد تباهی ای دوست
دور از زلال وصلت در خاک میتپد دل
چون از جدایی آب لب تشنه ماهی ای دوست
در گلستان عشقت از سرخ و زرد ما را
اشکیست ارغوانی رنگیست کاهی ای دوست
ما دادخواه عشق و تو پادشاه حسنی
پیش تو لب چه بندیم از دادخواهی ای دوست
روزیست کز غمت صبح گردد شب حیاتم
روزی که خواهد انداخت داغم سیاهی ای دوست
یک بندهات چو من نیست کاول بر آستانت
خود بندگی گزیدم بر پادشاهی ای دوست
پیشت به شِکْوِه مشتاق زان لب نمیگشاید
کز جور خویش دانی حالش کماهی ای دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون رحمتت فزاید بر عذرخواهی ای دوست
عذر گناه خواهم با بیگناهی ای دوست
خواندی در آستانت روزی گدای خویشم
زان روز ننگم آید از پادشاهی ای دوست
دریا همه گرفتم ساحل شودچه حاصل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.