گو در ره عشقم نرسد راهنمائی
کافتادهام و نیست مرا قوت پائی
پی برگ تراز گلبن خشگیم درین باغ
هیهات که مرغی رسد از ما بنوائی
ران اشک خود از چشم من افتاده که هرگز
زین قطره گیاهی نکند نشو و نمائی
آسوده بکوی عدمم کز کسی آنجا
نه بیم جفائیست نه امید وفائی
در راه صبا دیده امید مرا بس
گردی که گهی آوردم از کف پائی
تنها نه ز من عشق تو شد فاش که هر دم
سر میزند این آتش سوزنده ز جائی
مستیم و ندانیم درین میکده مشتاق
غیر از زدن دستی و کوبیدن پائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و ناامیدی خود در عشق سخن میگوید. او احساس میکند که راهنمایی در مسیر عشق ندارد و به دلیل ضعف و ناتوانی، به هیچجا نمیتواند برود. او به خشکی باغی اشاره میکند که در آن به دنبال نشانهای از زندگی است، اما به نظر میرسد هیچ امیدی به بهبود ندارد. شاعر در جستجوی آرامش در عدم است و از جفای دیگران و امید به وفای آنها بینیاز شده است. او به تنهایی و بهیر به حالت مستی در میخانه اشاره میکند، جایی که او فقط به زدن دستی و کوبیدن پایی مشغول است و از درد درونی خود غافل است.
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر عشق من کسی نیست که راهنماییام کند، اما من به حال خود افتادهام و نیرویی برای برخاستن ندارم.
هوش مصنوعی: در این باغ خشک و بیثمر، ما همچون برگی از گلستان انتظار داریم که پرندهای به سراغمان بیاید و از ما آوازی را بشنود.
هوش مصنوعی: اشکهای من از چشمانم ریخته شده و این اشکها هرگز موجب رشد و شکوفایی هیچ گیاهی نخواهد شد.
هوش مصنوعی: در کوی عدم، بدون هیچ دغدغهای زندگی میکنم؛ زیرا نه از بیوفایی کسی میترسم و نه به وفای کسی امیدوارم.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق و احساس، امید من به قدری زیاد است که گاهی اوقات انتظار دارم که آنچه که از دست رفته را دوباره به دست آورم.
هوش مصنوعی: فاش شدن عشق تو تنها از جانب من نیست، بلکه هر لحظه این آتش سوزنده از جایی دیگر نیز شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: ما در حال سرخوشی و نشئه هستیم و در این میخانه، جز شوق و هیجان هیچ چیز دیگری را نمیدانیم. فقط به زدن دست و پا و ابراز شادی مشغولیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی
آرام و طرب رامده از طبع جدایی
صد بار فتادست چنین هر ملکی را
آخر برسیدند به هر کام روایی
آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ
[...]
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
[...]
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
آنکس که نباید بر ما زودتر آید
تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی
آن روز که من شیفتهتر باشم برتو
[...]
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.